loading...
برنامه نویسی
فرشید بازدید : 1185 شنبه 22 بهمن 1390 نظرات (2)


شهر هیدج در استان زنجان در بخش مركزی شهرستان ابهر در 75 كیلومتری شرق زنجان در عرض جغرافیایی 36 درجه و 15 دقیقه شمالی و طول جغرافیایی 49 درجه و 7دقیقه در دشت وسیع زنجان- ابهر با روند شمال غربی جنوب شرقی بین ارتفاعات طارم از شمال شرقی كوههای سلطانیه از جنوب و جنوب غرب كه عارضه سطح الا رض خاص قابل توجهی در آن وجود ندارد واقع شده واز گذشته از كانونهای مهم جمعیتی استان بوده ، از نظر تاریخ جوان است مورخ نامی مغول حمدا ... مستوفی كه در نیمه اول قرن هشتم كتب تاریخی خود را تالیف كرده است با همه ی احاطه و اشرافی كه به منطقه داشته اسمی از هیدج نبرده است . در خصوص وجه تسمیه ی شهر هیدج اینگونه گفته شده كه در اصل هودج بوده و در اثر استعمال عامیانه « واو» به « یاء » تبدیل شده است در كتاب تاریخ زنجان موسوی آمده است كه یكی از خوانین كه آثار سنگ قبرش در این شهر موجود است قبل از آبادی آنجا با كجاوه ی زرّین [ هودج] در حال حركت از این محل بوده است كه كسالتی به خاتون عارض می شود به ناچار از هودج نزول كرده ، خیمه و خرگاهی می زنند تا بلكه كسالت بر طرف و عارضه بهبودی یابد ، ولی نو عروس ، جهان خانم در این محل – كه بین اهالی هیدج به حی مردان معروف است – فوت می نماید . واز آن روی اینجا به هودج معروف وبعد ها به هیدج تغییر می یابد.


مرحوم حكیم هیدجی در دیوان خود به طرز بدیعی از زادگاهش یاد می كند

مرا جایگه صفحه ی هیدج است كه بر نو عروس جهان هودج است

این شهر دارای حوزه ی علمّیه ی دینی است كه قدمت بنای آن به بیش از یك ونیم قرن می رسد و در دوران فعالیت خود منشا خیر و بركت فراوان بوده و مردان فاضل و ادبای فر هیخته ای را در دامان خود پرورده است كه از جمله ی آنان می توان به مرحوم حكیم هیدجی ، مرحوم ملا غلامرضا اصولی ، مرحوم ملا نظر علی هیدجی ، مرحوم حاج ملا محمد حسین فخیمی (معروف به حاج آخوند) مرحوم حاج شیخ عبدالرحمان محمدی ،مرحوم حاج شیخ فضایل فاضلی و ... اشاره كرد.

و سابقه شهری آن به سالهای دهه40 برمی گردد این شهر در بین شانزده شهر استان رتبه پنجم جمعیتی بعد از مراكز شهرستانهای زنجان،ابهر ، خرمدره وقیدار(خدابنده)در رتبه چهارم به لحاظ محدوده خدماتی

و قانونی و بزرگتراز قیدار (خدابنده) می باشد. در سالهای دهه ای 60-70جمعیت آن از خدابنده نیز بیشتر بوده است متاسفانه در سه دهه اخیر به دلیل تغییرات سیاسی اداری در منطقه و عدم سرمایه گذاری در بخش های مختلف ا قتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی وعمرانی این شهر و توجه خاص به شهرهای دیگر ، هیدج رونق وجایگاه خودش را به تدریج از دست داد.

جمعیت هیدج درسال 1345 درحدود (4700نفر )در سال 1355(6212نفر ) درسال1365 (9107نفر ) در سال 1375(10727نفر) بوده است و نسبت جمعیت شهری هیدج نسبت به شهرستان به ترتیب 15درصد ، 10 درصد ، 9در صد بوده است كه یك سیر نزولی داشته است.

مساحت این شهر در حدود5كیلومتر مربع و ارتفاع آن از سطح دریا 1600متر می باشد . به دلیل وجود شیبب و كوههای شمالی و جنوبی این شهر دارای منابع آب غنی و رودخانه های متعددی می باشد وبه دلیل وجود منابع آب سطحی و زیر زمینی فعالیت های كشاورزی رونق زیادی دارد و به لحاظ آب هوایی جزءاقلیم خیلی سرد .معتدل می باشد.

این شهر به لحاظ تقسیمات سیاسی اداری در دهه های گذشته دچار تحولاتی گردیده ، به طوری كه از سال1357جزء شهرستان ابهر بوده و با تغییراتی كه در سال1376در تقسیمات سیاسی اداری شهرستان رخ دادخرمدره از ابهر منتزع و با الحاق شهر هیدج و روستا ههای همجوار شهرستان جدیدی بدون لحاظ كردن ویزگی های طبیعی ، اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی شكل گرفت بار دیگر در سال 1378 این شهر از شهرستان خرمدره منتزع وبه شهرستان ابهر الحاق گردید.

بابه وجود آمدناین تغییر و تحولات در تقسیمات سیاسی اداری منطقه و تغییر مرزها و رقابت بین شهرهای منطقه بویژه مراكز این دو شهرستان ، هیدج به دلیل شرایط ذكر شده دچار دستخوش تغییرات و مشكلات و عقب ماندگی هایی در خصوص زیر ساخت های اقتصادی ، احتماعی و فرهنگی گردید. به طوری كه شهر هیدج از قدیم الایام به عنوان مركز تجاری و خدماتی و فرهنگی منطقه عمل می نمود و حوزه نفوذ آن نه تنها شهرها و روستا ههای همجوار بلكه مناطق خدابنده ، سلطانیه و طارم را نیز شا مل می شد.





حکایت حکیم هیدجی و مرگ اختیاری مرد عامی


مرحوم شیخ محمد حکیم هیدجی از علمای طهران بود که تا آخر عمر حجره ای در مدرسه منیریه متصل به قبر امامزاده سیدناصرالدین داشت، و فعلاً آن مدرسه به واسطه توسعه خیابان خراب شده است. مردی حکیم و عارف و منزه از رویه اهل غرور، و مراقب بوده، ضمیری صاف و دلی روشن و فکری عالی داشته است. حکیم هیدجی تا آخر عمر به تدریس اشتغال داشت. هر کس از طلاب علوم دینیه هر درسی می خواست او می گفت؛ «شرح منظومه » سبزواری، «أسفار» ملاصدرا، «شفا»، «إشارات » و حتی دروس مقدماتی عربیت مانند «جامع المقدمات » را می فرمود. هیچ دریغ نداشت و برای دروس دینیه همه را می پذیرفت. عالم متقی آقای آخوند ملاعلی همدانی که فعلاً از علمای برجسته همدان هستند، شاگرد مرحوم هیدجی بوده و حکمت را نزد او تتلمذ نموده اند.

می گویند مرحوم هیدجی منکر مرگ اختیاری بوده است و خلع و لبس اختیاری را محال میدانسته، و این درجه و کمال را برای مردم ممتنع می پنداشته است، و در بحث با شاگردان خود جداً انکار می نموده و رد می کرده است. یک شب در حجره خود بعد از بجا آوردن فریضه عشاء رو به قبله مشغول تعقیب بوده است که ناگهان پیرمردی دهاتی وارد شده، سلام کرد و عصایش را در گوشه ای نهاد و گفت: جناب آخوند! تو چکار داری به این کارها؟ هیدجی گفت: چه کارها؟ پیرمرد گفت: مرگ اختیاری و انکار آن؛ این حرفها به شما چه مربوط است؟ هیدجی گفت: این وظیفه ماست، بحث و نقد و تحلیل کار ماست. درس می دهیم، مطالعات داریم، روی این کارها زحمت کشیده ایم؛ سر خود نمی گوئیم! پیرمرد گفت: مرگ اختیاری را قبول نداری؟! هیدجی گفت: نه. پیرمرد در مقابل دیدگان او پای خود را به قبله کشیده و به پشت خوابید و گفت: إِنا لِلهِ وَ إِنآ إِلَیْهِ رَ'جِعُونَ و از دنیا رحلت کرد، و گوئی هزار سال است که مرده است.

حکیم هیدجی مضطرب شد. خدایا این بلا بود که امشب بر ما وارد شد؟ حکومت ما را چه میکند؟ می گویند مردی را در حجره بردید، غریب بود و او را کشتید و سم دادید یا خفه کردید. بیخودانه دویدم و طلاب را خبر کردم، آنها به حجره آمدند و همه متحیر و از این حادثه نگران شدند. بالاخره بنا شد خادم مدرسه تابوتی بیاورد و شبانه او را به فضای شبستان مدرسه ببرند تا فردا برای تجهیزات او و استشهادات آماده شویم، که ناگاه پیرمرد از جا برخاست و نشست و گفت: بِسْمِ اللَهِ الرحْمَـ'نِ الرحِیمِ، و سپس رو به هیدجی کرده و لبخندی زد و گفت: حالا باور کردی؟ هیدجی گفت: آری باور کردم، به خدا باور کردم؛ اما تو امشب پدر مرا درآوردی، جان مرا گرفتی!

پیرمرد گفت: آقاجان! تنها به درس خواندن نیست؛ عبادت نیمه شب هم لازم دارد، تعبد هم می خواهد، چه می خواهد، چه می خواهد... فقط تنها بخوانید و بنویسید و بگوئید و بس، مطلب به این تمام می شود؟! از همان شب حکیم هیدجی رویه خود را تغییر می دهد، نیمی از ساعات خود را برای مطالعه کردن و نوشتن و تدریس کردن قرار می دهد و نیمی را برای تفکر و ذکر و عبادت خدای جل و عز. شبها از بستر خواب پهلو تهی می کند و خلاصه امر به جائی میرسد که باید برسد. دلش به نور خدا منور و سِرش از غیر او منزه، و در هر حال انس و الفت با خدای خود داشته است. و از دیوان شعر فارسی و ترکی او می توان حالات او را دریافت. حاشیه ای بر شرح منظومه سبزواری دارد که بسیار مفید است.

در آخر دیوانش وصیت نامه او را طبع نموده اند. بسیار شیرین و جالب است. پس از حمد خدا و شهادت و تقسیم اثاثیه و کتابهای خود می گوید: «از رفقا تقاضا دارم وقتی مُردم عمامه مرا روی عماری نگذارند، های و هوی لازم نیست، و برای مجلس ختم من موی دماغ کسی نشوند زیرا که عمر من ختم شده است و عمل من خاتمه یافته است. دوستان من خوش باشند زیرا من از زندان طبیعت خلاص و به سوی مطلوب خود میروم و عمر جاودان می یابم و اگر دوستان از مفارقت ناراحتند إن شاء الله خواهند آمد و همدیگر را در آنجا زیارت می کنیم. دوست داشتم پولی داشتم و به رفقا می دادم که در شب رحلت من مجلس سوری تهیه کرده و سروری فراهم آورند، زیرا که آن شب، شب وصال من است. مرحوم رفیق شفیق آقای سید مهدی رحمة الله علیه به من وعده میهمانی و ضیافت داده إن شاء الله به وعده خود وفا خواهد نمود».

تمام طلاب مدرسه منیریه میگفته اند که: مرحوم هیدجی هنگام شب همه طلاب را جمع کرد و نصیحت و اندرز می داد و به اخلاق دعوت می نمود، و بسیار شوخی و خنده می نمود، و ما در تعجب بودیم که این مرد که شبها پیوسته در عبادت بود چرا امشب این قدر مزاح می کند و به عبارات نصیحت ما را مشغول میدارد؛ و ابداً از حقیقت امر خبر نداشتیم. هیدجی نماز صبح خود را در اول فجر صادق خواند و سپس در حجره خود آرمید. پس از ساعتی حجره را باز کردند دیدند رو به قبله خوابیده و رحلت نموده است. رحمة الله علیه .



زندگی نامه حکیم هیدجی



حكيم « هيدجى» در زمره دانشورانى است كه با وجود كسب كمالات گوناگون علمى هيچ گاه خود را بى نياز از عبادات و بجاى آوردن فرائض و نوافل نديد و توانمندى در عرصه دانشورى را با فضيلتى كه با اخلاق و تقوا به خود اختصاص داد، توأم ساخت و در واقع علم و ايمان را مكمل و متمم هم نمود و به همين دليل به جاى آنكه در درّه خوديت به بام غرور برود، دامنه‏هاى ديانت را پيمود و خويشتن را به قله كرامت انسانى رسانيد و در اقيانوس پژوهش به غواصى پرداخت و مرواريدهاى معرفت را بدست آورد و جان خود را از تعلقات دنيايى و پيوستگى‏هاى فناپذير پيراست.

ایشان در شهر هیدج دیده به جهان گشود که یکی از شهر های شهرستان ابهر می باشد

از ويژگى‏هاى مهم ابهر اين است كه در قرن چهارم هجرى جزو قلمرو علويان قرار گرفت.(۲) اثيرالدين مفضل بن عمر ابهرى ( متوفى ۶۶۳ه.ق) از دانشمندان رياضى قرن هفتم كه در رصد خانه مراغه با خواجه نصير طوسى همكارى مى‏كرد، از اهالى اين ديار است.

در چهارده كيلومترى شمال غربى ابهر به جانب زنجان شهر « هيدج» واقع شده كه اهالى آن شيعه هستند و به زبان تركى سخن مى‏گويند.(۳)

در هر حال حكيم الهى و فيلسوف جهان تشيع حاج ملا محمد فرزند حاج معصوم على به سال ۱۲۷۰ه. ق مطابق ۱۲۳۳ه. ش در اين آبادى ديده به جهان گشود و موجب شهرت آن گشت.

حكيم هيدجى دوران طفوليت را در خانواده‏اى متديّن و نيكوسرشت سپرى كرد و از همان اوان نوجوانى استعداد خود را در زمينه‏هاى علمى و ادبى بروز داد. او بخشى مقدماتى را در موطن خويش از آخوند ملا محمد فرا گرفت.(۴)

اقامت در تهران
ملا محمد در سال ۱۲۹۷و به هنگامى كه ۲۷بهار را پشت سر نهاده بود زادگاهش را به قصد اقامت در قزوين ترك نمود و در اين شهر ادامه تحصيل را پى گرفت و از خرمن انديشه سيد على خوئينى قزوينى صاحب حاشيه بر قوانين ميرزاى قمى توشه‏ها برچيد، او كه در هيدج زندگى ساده و عارى از تكلف داشت، در قزوين و در مدرسه حسن خان روزگار را با عسرت و تنگدستى مى‏گذرانيد، اينكه در برخى منابع ادعا شده كه نامبرده مقدمات علوم دينى و حكمت را در زنجان آموخته به استناد منابع متعدد واقعيت ندارد.(۵) وى پس از هشت سال اقامت در قزوين و تكميل معلومات نزد استادان برجسته اين شهر، به سال ۱۳۰۵ه. ق و در حالى كه ۳۵ساله بود به تهران عزيمت نمود، در شرح حالى كه خودش نوشته چنين مى‏خوانيم،

« … بارى من بنده، حاجى ملا محمد آغاز شباب در مدرسه واقع در قريه مزبور ( هيدج) چند گاهى در قزوين به آموختن علوم رسميه مانند نحو و صرف، منطق و معانى و بيان اشتغال داشته از آن پس در دارالخلافه تهران از بهشتى روان آقاميرزا حسين سبزوارى كه سرآمد شاگردان دانشور يگانه و آموزگار فرزانه حاج ملا هادى سبزوارى عليه الرحمة البارى بود، بحرى از علوم كلاميه و رسوم رياضيه استفاضه نموده…»(۶)

سبزوارى استاد هيدجى در مدرسه عبداللّه خان واقع در بازار بزّازان تهران ادبيات فقه و اصول تدريس مى‏كرد و شهرت بيشتر او به مهارت وى در رياضى، نجوم و هيئت است و آقاميرزا ابراهيم زنجانى از تلاميذ اين دانشور است. (۷) موقعى كه حكيم هيدجى به تهران رحل اقامت افكند حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه زواره‏اى ( ۱۳۱۴ - ۱۲۳۸ه. ق) آخرين دهه تدريس حكمت و فلسفه را در مدرسه دارالشفاى تهران طى مى‏كرد و نيز انسانى سالخورده به نظر مى‏رسيد، حكيم هيدجى موقعيت اين حوزه درسى پر فيض را مغتنم شمرد و چنين محفلى را درك كرد و مدتى در اين مدرسه به تحصيل و تكميل معارف تشيع و فنون فلسفى و عرفانى پرداخت، خودش به اين موضوع اشاره‏اى روشن دارد:

« در محضر حكيم بارع و متأله شامخ آقا ميرزا ابوالحسن متخلص به جلوه قدس سره اخذ معارف حقه و تحصيل فنون حكميه كرده ساير علوم را از فقه و اصول و حديث از هر كدام به لياقت و مراتب استعداد خود استفاده نموده…»(۸)

از مختصات روحى اين حكيم حالت شهامت در بررسى افكار قدماى حكمت و فلسفه است و گويى اين صفت را از استادش جلوه آموخته بود و همچون وى برخى آثار معروف چون اسفار را به ديد انتقاد مورد بحث قرار مى‏داد.(۹)

برخى تراجم نويسان خاطر نشان ساخته‏اند كه حكيم هيدجى براى تقويت آموخته‏هاى خود به عتبات عاليات رفته، از محضر اساتيد عراق مستفيض شده است.(۱۰) مهدى مجتهدى نوشته است:

« به عتبات عاليات مشرف گشته، فقه و اصول خوانده، در فرا گرفتن معقول رنج‏ها كشيده است.» (۱۱)

شيخ آقا بزرگ تهرانى نيز از نجف رفتن وى سخن گفته است.(۱۲) و معلم حبيب آبادى اظهار داشته است: حكيم هيدجى پس از ۲۰سال به تهران بازگشت (۱۳) و شهيد مطهرى مى‏نويسد:

« ملا محمد هيدجى زنجانى… سفرى به عتبات براى تكميل معلومات رفت و در آنجا نيز ضمن تحصيل علوم نقلى به تكميل علوم عقلى پرداخت، پس از مراجعت به تهران خود حوزه درس داشت. طالبان حكمت از محضرش استفاده مى‏كردند…»(۱۴)

جواد محقق ذيل تذكره علماى شاعر و شعراى عالم از آية اللّه حاج ملامحمد حكيم هيدجى سخن به ميان آورده و ادعا كرده است:

« اين حكيم زاهد و فقيه مجاهد و عالم عامل و عارف كامل پس از مقدمات علوم اسلامى در محل تولدش براى تكميل تحصيلات راهى عتبات شد و در آنجا ضمن تحصيل فقه و اصول و تفسير حديث در فرا گرفتن فلسفه و علوم عقلى نيز رنج فراوان برد و تا چهل سالگى در همانجا اقامت گزيد، وقتى به ايران بازگشت در تهران ساكن شد»(۱۵)

كه در اين نوشتار حتى اشاره‏اى به تحصيلات حكيم هيدجى در قزوين و تهران هم نشده است، هيدجى شرح حال خويش را نگاشته ولى به مسافرت به عتبات براى تحصيلات اشاره نكرده است و چنين مستفاد مى‏گردد تا آخر عمر در تهران ساكن بوده و حظّ آفاقى كمتر داشته است وى مى‏گويد:

« جز حج بيت اللّه الحرام و زيازت مشاهد مشرف ائمه (ع) به جايى مسافرت نكرده‏ام»(۱۶)

و قطعا اگر چنين موضوعى واقعيت داشت، آن هم تحصيل چندين ساله در نجف و مانند آن امكان نداشت از آن بگذرد زيرا در همين زندگى نامه خود نوشت به پاره‏اى مسايل جزيى هم اشاره دارد.

بر كرسى تدريس


حكيم هيدجى پس از بهره مندى از محضر بزرگان حكمت و فلسفه و فقه و حديث در مدرسه منيريه اين شهر اقامت گزيد، اين مكان كه چندين دهه در آن تدريس مى‏نمود از بناهاى امير نظام حاكم تهران بود كه خواهرش منيرالسلطنه - همسر ناصرالدين شاه - آن را تكميل كرد و از اين جهت آن را منيريه ناميده‏اند. جنب مدرسه مزبور امامزاده سيد ناصرالدين از اولاد حضرت امام زين‏العابدين (ع)جد سادات طالقان واقع شده است كه حكيم هيدجى ضمن تبيين معارف عميق در قلمرو حكمت از فضاى معنوى اين مكان مسكين نيز نصيبى داشت.(۱۷) گفته شده وى مدت سى سال در اين مدرسه، معقول تدريس نمود و خود پنج سال قبل از رحلت خويش نوشته است.

« مدت بيست و پنج سال است در مدرسه منيريه واقع در جنب سيد ناصرالدين به عنوان تدريس معقول به درس و بحث با طلاب مشغوليم».(۱۸)

منوچهر صدوقى شها چنين نگاشته است:

« شيخ العلماء العاملين مرحوم مغفور آخوند ملاعلى الهمدانى را شنيدم قدس سره به عصر ۱۲خرداد ۱۳۵۴ه. ش كه آن بزرگوار (حكيم هيدجى) صاحب روحانيتى بود عظيم، مدام روى به قبله جلوس مى‏فرمودى و نافله شب ترك نگفتى و (كتاب) كافى (در حديث) و امثال آن بر زير مغنى و امثال (آن) نهادى…»(۱۹)

حكيم هيدجى تا آخر عمر به تدريس مشغول بود و هر كس از طلاب علوم دينى هر درس مى‏خواست، او مى‏گفت، شرح منظومه سبزوارى، اسفار ملاصدرا، شفا، اشارات ابو على سينا و حتى دروس مقدماتى همچون صرف و نحو را بيان مى‏كرد و از اين برنامه هيچ دريغ نداشت و همه را مى‏پذيرفت.(۲۰)


شاگردان


برخى از تربيت شدگان حوزه درسى اين حكيم والا مقام عبارتند از: آقا ميرزا احمد آشتيانى (۲۱) آقا شيخ محمد تقى آملى، ميرزا ابوالحسن شعرانى، آقا جمال نورى، شريعت سنگلجى، آقا ميرزا محمد همدانى، آقا نورالدين شريعتمدار رفيع، آقا شيخ جعفر لنكرانى،آقا سيد جعفر مرتضوى، حاج ملا نظر على هيدجى،(۲۲) آخوند ملا على همدانى‏(۲۳) مرحوم خرّمشاهى.(۲۴)

تراوش انديشه


حكيم هيدجى عمر با بركت خويش را به تحقيق، تأليف و مطالعه آثار فلسفى و روايى صرف نمود و به كتاب اشتياق شگرفى داشت، در سروده‏اى زيبا اين علاقه را به طرز جالبى در شيوايى وصف كرده است:



من مونسى گزيده‏ام از بهر خود مرا يك لحظه در مفارقتش صبر و تاب نيست

خوش رو و نغز گو ادب‏آموز و نكته دان هرگز نياورد سخنى كان صواب نيست

گويند بى زبان سراينده بى صدا رأيش به مثل و قال و سؤال و جواب نيست(۲۵)



حكيم هيدجى ضمن بررسى منابع تاليف شده توسط علماى سلف بر آنها حواشى و تعليقات آموزنده و ارزنده مى‏نگاشت و خود نيز رسالاتى در موضوعات فلسفى، عرفانى، كلامى و ادبى به رشته تحرير در آورد. از آثار وى كه مرغوب اهل علم و مطلوب دانشوران عرصه حكمت واقع شده، تعليقه‏اى است بر منظومه سبزوارى در منطق و حكمت.(۲۶) رساله دخانيه و كتاب كشكول كه به طبع نرسيده، ولى سروده هايش چاپ شده است.


طبع لطيف


حكيم هيدجى از دوران طفوليت ذوق شعرى داشت و در نوجوانى به سرودن اشعار فارسى و تركى پرداخت. او در سنين بالاتر كه دانسته‏هاى فلسفى و اعتقادى خود را غنى نمود، شعر را به خدمت حكمت علمى و مواعظ و اندرزهاى ارزنده گرفت، او شعر و شاعرى را نه تنها به عنوان حرفه ادبى بلكه همچون تلاشى ذوقى مى‏دانست و در كنار ساير اشتغالات علمى و اجتماعى بدان مى‏پرداخت؛ بيشتر اشعارش از استحكام موضوع و مضمون حكايت دارد و به دليل پرداختن به اين مورد اهتمام به جنبه محتوايى كمتر به آرايش‏هاى هنرى و شعرى و جنبه‏هاى تخيّلى مبادرت ورزيده است.



نخست در اشعار « مغنى» تخلص مى‏نمود، چنانچه در اين شعر مى‏گويد:

مغنيادل، به توبه و پند ز مطرب و مى مى‏توان كند

به گوشه غم، خموش تا كى به كنج محنت، ملول تا چند(۲۷)


خلق و خوى


حكيم هيدجى بعد از رحلت والدش علايق ارثى را از ملك و مواشى پدر به برادران خود واگذار نمود و به حالت قناعت در تهران زيست و جز سفر حج و زيارت مشهد ائمه هدى (ع) مسافرت ديگرى ننمود. (۲۸) او به آنچه عمل مى‏كرد، ديگران را توصيه مى‏نمود و به هر چه مى‏گفت، عامل بود:

حكيم جلوه، استاد حكيم هيدجى موت اختيارى را به عنوان دليل بارز تجرد نفس قبول داشت و يك بار هم موت ارادى در خويش پديد آورد.(۲۹) ولى مرحوم هيدجى منكر مرگ اختيارى بود و خلع و لبس اختيارى را محال مى‏دانسته، در بحث با شاگردان انكار و رد مى‏كرد، شبى در حجره خود پس از به جا آوردن فريضه عشا رو به قبله مشغول تعقيبات نماز بود كه مردى روشن ضمير وارد شد، سلام كرد آنگاه عصايش را در گوشه‏اى نهاد و گفت: جناب آخوند تو چه كار دارى به اين كارها؟ آن مرد كه صفاى نفس و نورانيت دل داشت، گفت: موت اختيارى، هيدجى گفت اين وظيفه ماست بحث و نقد و تحليل كارمان است، بى دليل و برهان نمى‏گوييم، آن مرد بار ديگر گفت راستى قبول ندارى، حكيم زنجانى پاسخ منفى داد، او هم درنگ ننمود در برابر ديدگانش پاى خود را رو به قبله كشيد و به پشت خوابيد و گفت انا للّه و انا اليه راجعون و گويى كه مرده است، حكيم هيدجى نگران شد در حال اضطراب و تشويش دويد و طلاب را خبر نمود، آنها نيز از ديدن اين وضع آشفته شدند، سرانجام بنا گرديد خادم مدرسه تابوتى بياورد و شبانه او را به فضاى شبستان مدرسه ببرند تا فردايش براى استشهادات و تجهيزات آماده شوند، ناگاه آن مرد از جا برخاست و گفت بسم اللّه الرحمن الرحيم و رو به هيدجى نمود، لبخندى زد و اظهار داشت: حالا باور كردى، وى گفت: به خدا باور كردم ولى امشب جانم را از هراس گرفتى! پير مرد در خاتمه گفت: آقا جان معرفت تنها از طريق درس خواندن به دست نمى‏آيد، عبادت نيمه شب، تعبّد، راز و نياز و مانند اينها هم لازم است، اينكه تنها بخوانيد و بنويسيد و بگوييد كفايت نمى‏كند، از همان شب هيدجى روش گذشته را عوض نمود، نيمى از اوقات را براى مطالعه و تدريس و تحقيق قرار داد و نيم ديگر را براى تفكر در قدرت و آفرينش الهى، ذكر و عبادت خداوند عزوجل، او شبها توجه و اقامه نماز شب را جدى‏تر انجام مى‏دهد و به جايى مى‏رسد كه دلش به نور خداوند منور و سرّش از غير و او منزه و در هر حال انس و الفت با خداى خود داشته و از سروده هايش اين حالات زاهدانهو عابدانه هويداست.(۳۰)

شهيد مطهرى از تهذيب نفس و صفاى نفس او سخن گفته است.(۳۱) اهل مزاح و خوشرويى هم بود و با آخوند ملا قربانعلى زنجانى فقيه حامى مشروطه مشروعه مراوده داشت.(۳۲)


از دامگاه تا آرامگاه


حكيم هيدجى از آن دسته انسانهاى بود كه به دنيا به عنوان دار عبرت و مزرعه آخرت مى‏نگريست و كوشيد تا در ايام كوتاهى زندگى دنيوى توشه هايى براى جايگاه ابدى و خانه جاويدان تدارك ببيند، آن چنان خود را در چشمه معرفت شستشو داد كه ديگر به امور فناپذير هيچ گونه تعلّقى نداشت و حتى تن خويش را قفسى مى‏ديد كه روان او را در بند كرده بود.

در فرازهايى از وصيّت نامه خود خاطر نشان نموده است: اختيار جنازه‏ام با آقاى حاج سيد حسن لاجوردى است، تتمه وصايا از دوستان و رفيقان خواهش دارم كه هنگام حركت جنازه‏ام عمامه‏ام را بالاى عمارى قرار ندهند و در حمل آن به اختصار كوشند، هياهو لازم نيست، براى برقرارى مجلس ختم براى كسى اسباب زحمت پديد نياورند و دوستان مسرور و خندان باشند چرا كه از زندان محنت و بلا رهايى جستم و از دار غرور به سراى سرور پيوستم و به جانب مطلوب خويش شتافتم، حيات جاويدان يافتم اگر جهت مفارقت از يكديگر محزون و افسرده مى‏باشيد، به زودى تشريف آورده انشاء اللّه خدمتان مى‏رسيم، هر گاه وجهى مى‏داشتم وصيت مى‏كردم شب دفن كه ليله وصالم است، دوستان انجمنى فراهم آورده شاد باشند و به ياد ايشان من نيز خوشحال شوم، بارى با اين همه اظهار دليرى نهايت هول و هراس دارم ولى به فضل پروردگار و شفاعت اولياء حق اميدوارم، به همه دوستان سلام و التماس دعاى خير از همگان دارم همه گونه حق در ذمه من دارند، مرا حلال نمايند.(۳۳)

طلاب مدرسه منيريه نقل كرده‏اند: مرحوم هيدجى هنگام شب همه طلاب را جمع كرد و نصيحت و اندرز مى‏داد و به اخلاق اسلامى فرا مى‏خواند و بسيار شوخى و خنده مى‏نمود و ما در شگفت بوديم مردى كه شبها پيوسته در عبادت و تهجد بود، چرا اين مزاح مى‏كند و ما را به عبارات نصيحت مشغول مى‏نمايد و از حقيقت امر خبر نداشتيم، هيدجى نماز صبح خود را در اوّل فجر صادق خواند و سپس در حجره خود آرميد پس از ساعتى كه در حجره را گشودند، ديدند رو به قبله خوابيده، رحلت نموده است.(۳۴)

زمان ارتحال اين عالم جامع در معقول و منقول را آخر ماه ربيع الاول سال ۱۳۴۹ه. ق مطابق تابستان ۱۳۱۴ه. ش نوشته‏اند. (۳۵)، شهيد مطهرى سال فوتش را ۱۳۳۹ه. ق ( ۱۳۱۴ه. ش) مى‏داند، جنازه‏اش را بر حسب وصيت او به قم حمل نمودند و بعد از اقامه نماز ميت توسط آية اللّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى در قبرستان بابلان واقع در شمال شرقى بارگاه حضرت معصومه دفن نمودند و بر مرقدش گنبدى نيز ساخته‏اند و مادر او در جوار قاضى سعيد قمى دفن شده است.

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط khaterangi در تاریخ 1348/10/11 و 16:15 دقیقه ارسال شده است

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت...
باسلام وضمن عرض تبریک به مناسبت فرارسیدن سالروزپیروزی انقلاب خدمت شماوبلاگ نویس گرامی نظرشمارابه چندمطلب درموردوبسایت خط رنگی جلب مینمایم:
1-نویسندگان وبسایت خط رنگی باجمع آوری مطالبی زیباوعاشقانه وفراهم آوردن محیطی عاشقانه وساده جهت مطالعه ودرصورت نیازکپی برداشتن ازاین مطالب شمارابه بازدیدازاین وبسایت دعوت مینمایند.
2-درصورت فراهم آمدن نیازشماوهمچنین درصورت منطبق بودن این وبسایت باذایقه وطبع شمالطفاخط رنگی رابه علاقه مندی های خوداضافه کنید.
3-درصورت تمایل به تبادل لینک ازقسمت تبادل لینک اتوماتیک استفاده نمایید.
4-لطفادرنظرسنجی وبسایت شرکت کنید.
5-این وب دارای پیج رنک2می باشد.
باتشکرازالطاف شماعزیزان

این نظر توسط khaterangi در تاریخ 1348/10/11 و 16:14 دقیقه ارسال شده است

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت...
باسلام وضمن عرض تبریک به مناسبت فرارسیدن سالروزپیروزی انقلاب خدمت شماوبلاگ نویس گرامی نظرشمارابه چندمطلب درموردوبسایت خط رنگی جلب مینمایم:
1-نویسندگان وبسایت خط رنگی باجمع آوری مطالبی زیباوعاشقانه وفراهم آوردن محیطی عاشقانه وساده جهت مطالعه ودرصورت نیازکپی برداشتن ازاین مطالب شمارابه بازدیدازاین وبسایت دعوت مینمایند.
2-درصورت فراهم آمدن نیازشماوهمچنین درصورت منطبق بودن این وبسایت باذایقه وطبع شمالطفاخط رنگی رابه علاقه مندی های خوداضافه کنید.
3-درصورت تمایل به تبادل لینک ازقسمت تبادل لینک اتوماتیک استفاده نمایید.
4-لطفادرنظرسنجی وبسایت شرکت کنید.
5-این وب دارای پیج رنک2می باشد.
باتشکرازالطاف شماعزیزان


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
درصورت نیاز به سورس برنامه ها در قسمت نظرات بگویید تا در وبلاگ قرار داده شود
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 31
  • کل نظرات : 94
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2313
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 39
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 86
  • بازدید ماه : 224
  • بازدید سال : 1,271
  • بازدید کلی : 94,216